فرهاد مهراد، مرد تنها در هفته خاکستری + قطعه های هنری
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۵۷۰۷۱۴
فرهاد مهراد خواننده، آهنگساز و نوازنده پاپ راک در ۲۹ دی ماه ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. قطعه های به یادماندنی «بوی عیدی» ، «والا پیامدار محمد» و «گنجشکک اشی مشی» اثر این هنرمند نام آشناست.
به گزارش ایمنا فرهاد مهراد خوانندهای بود با صدایی متفاوت و از جنسی دیگر، وی شیفته موسیقی بود و هر چند استادی نداشت تا الفبای موسیقی را از او بیاموزد اما آنقدر استعداد داشت که سختترین قطعات را بنوازد و زیباترین نغمهها را بخواند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
فرهاد مهراد روز بیست و نهم دی ماه ۱۳۲۲ در تهران متولد شد، نهمین فرزند مرحوم رضا مهراد، کاردار وزارت امورخارجه دولت ایران در کشورهای عربی بود، آنها تا ۸ سالگی فرهاد درعراق زندگی میکردند و پس از آن به تهران بازگشتند. اخلاق و رفتار آخرین فرزند خانواده مهراد به قدری متفاوت بود که همیشه از سوی اطرافیان به تقلید از بزرگترها متهم میشد.
برادر بزرگ فرهاد ویولن مینواخت و در سن سه سالگی علاقه به موسیقی او را وادار میکرد تا پشت در اتاق برادرش بنشیند و تمرین ویلون او و دوستانش را گوش کند. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسیقی میشود و از خانواده او میخواهد که سازی برای او تهیه کنند، با اصرار برادر بزرگتر یک ویلون سل برای او تهیه میکنند و تمرینات فرهاد آغاز میشود. عمر این تمرینات از ۳ جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شکست و به قول فرهاد: «ساز صد تکه و روح من هزار تکه شد.»
از آن پس ساز تبدیل به رویای فرهاد شد.در سالهای مدرسه استعداد او در زمینه ادبیات آشکار میشود و در آستانه ورود به دبیرستان تمایل به تحصیل در این رشته را پیدا میکند، اما مخالفت عموی بزرگش در غیاب پدر، او را مجبور به ادامه تحصیل در رشته طبیعی میکند. و عاقبت دلسپردگی به ادبیات و بیعلاقگی به رشته مورد علاقه عمویش باعث میشود در کلاس یازدهم ترک تحصیل کند. فرهاد پس از ترک تحصیل با یک گروه نوازنده ارمنی آشنا میشود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را میآموزد و مدتی بعد به عنوان نوازنده گیتار در همان گروه شروع به فعالیت میکند، گروه راهی جنوب میشود تا در باشگاه شرکت نفت برنامه اجرا کنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به دلیل غیبت خواننده گروه از فرهاد میخواهد تا او جای خواننده را پر کند؛ وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح کلمات و آشنایی او با ادبیات ملل باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد.
مدتی بعد فرهاد فعالیت انفرادی خود را آغاز میکند و برای اولین بار در سال ۱۳۴۲ راهی برنامه تلویزیونی واریته استودیو ب میشود و مخاطبان بیشتری مییابد، از سال ۱۳۴۵ همکاری فرهاد با گروه بلاک کتس آغاز میشود او در این گروه به خواندن آوازهایی از گروههای معروف موسیقی آن زمان از جمله: بیتلها، انیمالز، بی جیز، فورتاپس و خوانندگان سرشناسی مانند: الویس پریسلی، ری چارلز، تام جونز، نینا سیمون، فرانک سیناترا و بسیاری دیگر میپردازد و در آن زمان از مخاطبانش لقب ری چارلز ایران را میگیرد.
در سال ۱۳۴۸ فرهاد برای اجرای ترانه مرد تنها (با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری) در فیلم رضا موتوری (به کارگردانی مسعود کیمیایی) انتخاب شد و در سال۱۳۵۰ ترانه جمعه (کار منفردزاده و قنبری) را برای فیلم خداحافظ رفیق (به کارگردانی امیر نادری) را خواند، مرد تنها آنچنان پرطرفدار میشود که فرهاد را تبدیل به یک ستاره میکند. با افزایش تنشهای سیاسی ایران در دهه پنجاه ترانههای شبانه۱، خسته، سقف، گنجشگک اشی مشی، آوار و شبانه۲ با اشعاری از احمد شاملو، شهیار قنبری و ایرج جنتی عطایی و صدای فرهاد منتشر و تبدیل به سرود اتحاد مردم شدند.
بشنوید: آهنگ گنجشکک اشی مشی فرهاد
مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمیکند.فایل آنرا از اینجا دانلود کنید: audio/mp3
وی تا سال ۱۳۵۷ و انقلاب ایران کنسرتهای فراوانی داد. در بهمن ۱۳۵۷ همزمان با انقلاب ترانه معروفش وحدت یا همان والا پیمامدار محمد (آهنگ از منفردزاده، شعر از سیاوش کسرایی) را ضبط کرد.
بشنوید: آهنگ والا پیامدار از فرهاد
مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمیکند.فایل آنرا از اینجا دانلود کنید: audio/mp3 فرهاد مهراد پس از انقلاب
فرهاد مهراد پس از انقلاب از ادامه کار منع و تقاضاهای چندباره او برای انتشار مجدد آثارش با مخالفت روبرو شد. سرانجام پس از چندین سال در سال ۱۳۷۳ آلبوم خواب در بیداری از فرهاد منتشر شد که شامل چند ترانه فارسی انگلیسی بود، او آهنگسازی این آلبوم را تنها با نواختن پیانو پبر عهده گرفته بود.
فرهاد مهراد در سال ۱۳۷۴ اولین کنسرت بعد از انقلاب خود را در شهر کلن آلمان اجرا کرد که اولین کنسرت پاپی که بعد از انقلاب مجوز اجرا در خارج از کشور را گرفت محسوب میشد. در سال ۱۳۷۶ آلبوم وحدت او توسط فردی ناشناس منتشر شد که شامل ترانههای دهه ۱۳۵۰ او بود. مهراد در سال ۱۳۷۷ توانست در هتل شرق تهران کنسرتی را اجرا کند و آلبوم برف را نیز منتشر کرد. وی پس از آن درصدد تهیه آلبومی با نام آمین بود که شامل ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف بود.
بشنوید: آهنگ بوی عیدی فرهاد
مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمیکند.فایل آنرا از اینجا دانلود کنید: audio/mp3 درگذشت فرهاد مهراد
فرهاد مهراد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد.
وی درنتیجه عوارض کبدی ناشی از هپاتیت در بهار سال ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال، در سن ۵۹ سالگی در پاریس از دنیا رفت و در گورستان تیه در پاریس دفن شد.
همسر فرهاد مهراددر اوایل دهه ۱۳۵۰ فرهاد با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها یعنی در اواخر دهه هفتاد فرهاد با پوران گلفام ازدواج و تا پایان عمر با او زندگی کرد.
موزه خانه فرهاددر سال ۱۳۹۱ به کوشش پوران گلفام (همسر این هنرمند) موزهای از وسایل شخصی فرهاد مهراد تحت عنوان خانه فرهاد در موزه خانه سینما واقع در خیابان ولیعصر تهران دایر گردید.
عبای شکلاتی، شال گردن سیاه که آن را در بسیاری از اجراهایش بر گردن داشت، بخشی از کتابخانه شخصی و همچنین عینک، ساعت، پیانو، گیتار و دست نوشتههایی با خطی خوش و نیز قرآن شخصیاش بخشی از آثار موجود در این موزه است.
کد خبر 406358منبع: ایمنا
کلیدواژه: فرهاد مهراد گنجشکک اشی مشی بوی عیدی شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۵۷۰۷۱۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تازه داماد ۲۰ سالهای که بعد از تیرخلاص جیشالظلم زنده ماند
حمله تروریستی گروهک جیش الظلم به دو خودروی پلیس در سیب و سوران سیستان و بلوچستان را که یادتان هست؛ همان حملهای که در روز سهشنبه ۲۱ فروردین رخ داد و فطر خونین را برای پلیس کشور رقم زد.
حمله به دو خودروی هایلوکس سفید و سمند انتظامی در جاده سیب و سوران که در ادامه با توقف خودروها و زخمی شدن مأموران، اعضای گروهک تروریستی با قساوت قلب، تیر خلاص به ماموران شلیک کردند که در این بین ۵ مامور پلیس شهید شده و یک نفر علیرغم شدت جراحات وارده زنده ماند؛ مجروحی که هم اکنون در بخش آیسییو بیمارستان بستری است و با انجام چند عمل جراحی هنوز راه طولانی و چندین عمل دیگر را در پیش دارد تا بتواند حداقل مثل یک انسان سالم حرف بزند، با دو چشم ببیند، غذا بخورد و حتی دستهایش را بلند کند.
تازه داماد ۲۰ سالهای که بهمن ماه ۱۴۰۲ نامزدی خود را جشن گرفته و قرار گذاشته بود تا عروسش را خرداد امسال به خانه ببرد امروز روی تخت آی سی یو بیمارستان بستری است؛ آن هم با جراحتهای سنگینی که در حمله تروریستی بر جان و تنش نشسته؛ از اصابت ۵ گلوله بر چانه و دهان و فک و دو دست تا شکستگی و خرد شدن دندان و فک و دست و مصدومیت شدید چشم چپ!
اگرچه روی تخت بستری است و نمیتواند بگوید آنچه را که رخ داده، اما قطره اشکی که از گوشه چشمانش هنگام بازگویی حادثه آن روز توسط دیگران جاری میشود نشان از عمق فاجعه و غم از دست دادن همرزمانش دارد.
گروهبان یکم «فرهاد آبتین» مامور انتظامی سیب و سوران که یک سال و ۵ ماه از خدمتش میگذرد همان مجروح حمله تروریستی گروهک جیش الظلم است؛ البته اعضای گروهک فکر کردند که با تیر خلاصی فرهاد هم مثل پنج مامور دیگر شهید شده، اما خدا نخواست و فرهاد با جراحتهای سنگین در حال درمان است.
«حسینعلی آبتین» پدر مجروح حمله تروریستی سیب و سوران که از زمان مجروحیت پسرش تا کنون در بیمارستان حضور دارد میگوید: وقتی ما از حادثه خبردار شدیم که فرهاد را به بیمارستان رسانده بودند؛ وقتی رسیدم پسر بزرگترم هم آنجا بود با لباس و سر و وضع خونی، او که در مرزبانی خدمت میکند اولین ماموری بوده که قبل از سایر ماموران و نیروهای اورژانس سر صحنه حاضر شده بود.. از آن روز به بعد این پسرم نه خواب دارد نه خوراک؛ دیدن آن صحنه جانگداز شهادت ماموران، روز و شب برایش نگذاشته است.
«بهزاد آبتین» برادر مجروح حمله تروریستی خودش از ماموران مرزبانی سراوان است؛ همان روز حادثه در محل کار بوده؛ میگوید: حدود ساعت ۳ بعد از ظهر بود که یکی از همکارانم که محل زندگیاش در سیب و سوران است به من زنگ زد و گفت که اینجا گروهک به دو ماشین پلیس حمله کرده، میگویند چند نفر شهید شدهاند انگار برادر تو هم جزو مجروحین است.
بهزاد آهی میکشد؛ با آنکه چندین روز از آن حادثه میگذرد در حین بازگویی حال و روزش به هم میریزد.
مکث میکند، چشمهایش را با دست میفشارد و نفسی چاق کرده و میگوید بلافاصله با ماشین یکی از همکاران به جاده زدیم ۲۰ کیلومتری سوران بود. وقتی رسیدم یک هایلوکس سفید بود و یک سمند انتظامی و کنارش ماموران پلیس که غرق خون روی زمین افتاده بودند.
باور نمیکنید همه جا پر از خون بود ماموران همه خونین روی زمین افتاده بودند... نمیدانستم چه باید بکنم... وسط یک معرکه تنها و بیکس با پیکرهای غرق به خون...
اشک بی محابا از چشمانم جاری بود، داد میزدم، فرهاد را صدا میکردم.
به سراغ ماموران رفتم اولی شهید شده بود، دومی و سومی هم.. وای. انگار قیامت شده بود.
نفسم بند آمده بود. به سمت آن یکی ماشین رفتم، سمند انتظامی... باور میکنید چشمهایم دیگر نمیدید، خیس اشک بود، انگار زمان متوقف شده بود دیگر ناله وار صدا میزدم فرهاد.
پاهایم دیگر رمقی برای راه رفتن نداشت، جانم را انگار قبضه کرده بودند، وسط معرکهای که دور تا دورش آدمهای محلی به عنوان تماشاچی ایستاده بودند من مانده بودم و چند جنازه خونین... که ناگاه یک دست بالا آمد.
چشم هایم درست نمیدید...، اما یکی از ماموران که در کنار در ماشین سمند پلیس افتاده بود کف دستش را کمی بالا آورد که دستش افتاد.
نفهمیدم چطور شد، با تمام نفس به سمتش رفتم. بالاخره یکی زنده مانده بود ... غرق در خون بود، سرش را که برگرداندم دیدم فرهاد است فرهاد؛ صورت، گردن، بدن همه پر از خون... وای چه باید میکردم!
فرهاد دیگر جانی در بدن نداشت، چشمها، گونه، دهان، گلو، همه زخمی و خونین. نگاهش کردم. آرام ناله میکرد، بغلش کردم. به سختی دستش را دور گردنم انداخت، خون فواره میزد.
خودم را جمع و جور کردم نباید خودم را میباختم. کولش کردم بلند شدم آمبولانس هم دیگر رسیده بود، فرهاد را توی آمبولانس گذاشتم؛ فرهاد که دیگر جانی در بدن نداشت از حال رفته بود.
برگشتم تا کمک کنم برای انتقال بقیه؛ اما ماموران رسیدند و پیکر شهدا را داخل آمبولانسها گذاشتند.
فرهاد را به بیمارستان رازی سراوان بردند و من هم با ماشین همکارم خودم را به بیمارستان رساندم.
فرهاد وقتی به بیمارستان رسیده بود دیگر بیهوش شده بود؛ یک شب در بیمارستان سراوان بودیم تا اینکه روز ۲۲ فروردین با امداد هوایی و اعزام پرسنل از تهران به سراوان و بررسی وضعیت فرهاد، بلافاصله به بیمارستان ولیعصر ناجا منتقل و در آی سیو بستری شد.
وضعیت بهزاد برای ادامه گفتگو مناسب نیست، شوک روز حادثه با دیدن فجایع آن روز و شهادت همرزمان و دوستان برادرش و مشاهده وضعیت جسمانی برادر، غم سنگینی بر دلش نشانده است.
دوباره به سراغ پدر بهزاد و فرهاد میرویم.
خودش را یک کارگر ساده معرفی میکند که در زابل زندگی میکنند.
میگوید که سه پسر و یک دختر دارد و برای لبیک به رهبر انقلاب، دو پسرش را وارد نظام کردهاست؛ یعنی همین بهزاد که مامور مرزبانی است و فرهاد هم که مجروح حمله تروریستی سیب و سوران شده است.
با نگرانی از وضعیت مرزها، میگوید: باور کنید فقط بحث بچه من نیست؛ در این حادثه ۵ جوان رعنا شهید شدهاند؛ این که نمیشود که بیایند، از مرز رد شوند و حمله تروریستی کنند و تیر خلاصی بزنند و دوباره بروند؛ باید فکری کرد.
بابای فرهاد به شهدای این حمله تروریستی اشاره میکند و میگوید: همه این مامورانی که شهید شدند عزیز خانواده بودند پدر و مادر داشتند؛ چند نفر همسر و یک نفر هم بچه داشت؛ درست است که جوان ۲۰ ساله من زنده مانده و باید از خدا شفایش را بخواهم، اما ممکن بود من در شرایط آنها باشم.
چشمهای پدرتر میشود گاهی به جوان رعنایش نگاه میکند که امروز ناتوان با بدن پر از زخم روی تخت بیمارستان افتاده، هراز گاهی به نامزد پسرش، دختری که با هزار امید و آرزو عروس خانهشان شده است.
میگوید این مملکت مال همه است. همه باید دست به دست هم دهیم، من دو فرزندم را سرباز این انقلاب کردم اگر سومی هم بخواهد اجازه میدهم، اما باید کاری کرد که ما مردم سیستان و بلوچستان هم در امنیت باشیم، باید این نامردها را بگیرند و به اشد مجازات برسانند؛ همان گونه که تیر خلاصی به جوانان ما زدند به آنها هم تیر خلاصی بزنند.
حرف پدر تمام نشده اشک مجالش نمیدهد؛ اما میگوید پسر ۲۰ ساله من چه گناهی داشت که اینطور تیربارانش کردند.
«وضعیت فرهاد آبتین اگرچه از لحظه اولی که به بیمارستان منتقل شده بهتر است، اما چندین عمل جراحی دیگر در پیش دارد»؛ این جمله را سرپرستار بخش میگوید و از تلاش تمام تیم پزشکی برای درمان جوان ۲۰ ساله زابلی میگوید.
موقع رفتن است، از فرهاد میخواهیم که قوی باشد و عملها را تحمل کرده تا هرچه زودتر بهبود یابد و مراسم عروسیاش را برگزار کند، قول هم میگیریم که ما هم مهمان جشن شادی شان باشیم، حرفی که از سوی سرپرستار و پرستاران آی سی یو هم تکرار میشود و فضا را برای لحظهای غرق در شادی میکند؛ چرا که با واکنش فرهاد که با سختی تمام دستش را به منزله احترام و قبول خواسته ما کنار پیشانیاش میبرد همراه میشود.
پشت در اتاق آیسییو چشمان اشکبار مادر تمنای سلامت فرزندش را دارد؛ میگوید خدا خودش فرزندم را نگه داشته و از او خواسته ام که خودش هم شفایش بدهد.
پدر چشمهای نمناکش را از نگاه نگران همسرش میدزدد، پریشانی برادر و دل نگرانی عروس خانواده، حکایت پرتکرار این روزهای این خانواده زابلی در پشت در آی سی یو بیمارستان ولیعصر ناجاست؛ تا روزی که مدافع ۲۰ ساله امنیت کشورمان با صحت و سلامت از بیمارستان ترخیص شود؛ به امید آن روز.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی